یادداشتی به بهانهی اکران ” مسخرهباز ” به کارگردانی همایون غنیزاده
در سی و هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر

وقتی در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر، فیلمِ بدِ ”اژدها وارد میشود” به کارگردانی مانی حقیقی را با بازی بدِ همایون غنیزاده دیدم، به یاد بازیهای خوب و دیدنی غنیزاده در تئاتر و کارگردانیهای اغلب (نه همیشه) خوبش در تئاتر افتادم و با خودم گفتم کاش غنیزاده میتوانست بر عطشِ احتمالیاش برای حضور روی پرده نقرهای، مسلط شود و ”تئات” را فدای عطش دیده شدن در سینما نکند، میگویم ”فدا کردن” چرا که نتیجهی اولین حضورش به عنوان کارگردان در سینما نیز، مرا شدیدا دلگیر کرد و ناامید.
اما آن روز در تئاترفستیوال فرصت و مهمتر از آن، علتی برای نوشتن در مورد بازی غنیزاده در فیلم مانی حقیقی یافت نشد .
امروز اما غنیزاده حجت را بر منِ منتقد تمام کرد که حتی در رسانهای تئاتری در مورد او و آخرین اثر هنریاش بنویسم تا از خانهی او دفاع کنم، از ساحت تئاتر .
غنیزاده این بار در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر فقط یک بازیگرِ بد، در یک فیلمِ بد نیست، او یک مسخرهباز است، البته از خاستگاهی شریف به نام تئاتر و این که این شلنگ تخته از کدام عطش در وجود آقای کارگردانِ تئاتر سرچشمه میگیرد، سوالی است که او باید پاسخگویاش باشد. واقعا در “مسخره باز” ، غنیزاده کدامین حرف نگفتهاش روی صحنه تئاتر را میگوید؟ واقعا کدامین ”خلقِ هنرمندانه” در “مسخره باز” روی داده است که برای آن به مدیوم سینما نیاز بوده و غنیزاده در تئاترهایش به آن نرسیده است؟ کدام عطش روانشناختی او را به این سو کشانده است، به سوی چیزی که در تئاتر آن را تجربه نکردهاست: شهرت، قدرت، یکهتازی، نوآوری و…!؟
و حتی اگر دلیلی موجه برای این پرش از تئاتر به سینما توسط غنیزاده ارائه شود، سوال مهم بعدی این است که کدام تجربه، کدام تحصیلات، کدام مشق کردن و تلمذ و… به غنیزاده اجازه میدهد که چنین شتابزده وارد مدیوم سینما شود؟ ۸-۹ تئاتری که کارگردانی کرده است؟ بازیگریاش در تئاتر؟ فیلمهای زیادی که احتمالا دیده است؟ کتابهای زیادی که احتمالا خوانده است؟ یا فوقلیسانساش در رشته کارگردانی تئاتر؟
اهالی محترم تئاتر (اغلبِ آنها و نه تمام و کمالشان) که مخالف حضور سینماییها و ورزشیها و خوانندهها و بسیاری اقشار دیگر هنری و غیرهنری در تئاتر هستند و زود و تند و سریع از سبقهی آن شخص در تئاتر میپرسند، چهطور است که خودشان بیدعوت و پابرهنه (!) به هر عرصهای قدم میگذارند و مسخرهبازی درمیآورند؟ و نتیجهی حضورشان هم شلنگتختهای است پر زرق و برق، که دیگر نه تئاتر است و نه حتی شبیه به سینما. شاید تقلید از فلان و بهمان فیلم، در فلان ژانر، از فلان کارگردان باشد؛ اما این شباهتها (اگر واقعا وجود داشته باشند)، فقط اطوار هستند، اطواری که باز هم تئاتری است و به سینما نزدیک هم نشده است .
و بزرگترین دلیل اینکه اثر غنیزاده به سینما نزدیک هم نشده است زاویه دید کارگردان به ماجرا است. غنیزاده گویی روی صندلیهای تالار وحدت نشسته است و این بار به جای تئاتر، از همانجا، یک فیلم کارگردانی کرده است! غنیزاده از همان زاویهای که میزانسن تئاتهایش را طراحی میکرده، از همان زاویه، دکوپاژ را هم طراحی کرده است؛ چرا که اساسا چیزی جز این بلد نیست. البته اینکه میگویم ”طراحی دکوپاژ” به اجبارِ نیاز برای به کاربردن این کلمات است و اِلّا گویا غنیزاده دوربین را به دست فیلمبردار داده و گفته است از این صحنهی تئاتر که من طراحی و کارگردانی کردهام ، فیلمبرداری کن! از بالا، چپ، راست، پایین و حتی از درون دهان بازیگرها! و گویا حتی به او اجازه داده است که تا میتواند دلبری کند (!) و تکنیکهای خاص و گاها حتی پیچیده فیلمبرداری را هم امتحان کند، از انواع پیچ و تاب خوردن دوربین روی کرین تا فیلمبرداری رو به دیوار پوشیده با آینه و غیره. گویی او به فیلمبردار هم گفته است که در این مسخرهبازی میتواند، به اسمِ مسخرهبازی، هر شلنگتختهای که خواست بیندازد .
از قصه و قهرمان و تعلیق و پیرنگ و خرده پیرنگ و گره و چه و چه هم که خبری نیست. “مسخرهباز” فقط پر است از مو، چند تا کله که شسته میشوند، چند تا سبیل که کوتاه میشوند، تعدادی گیس که بریده میشوند و گویا چند قتل که رخ میدهند، لابد هم هر کدام نماد و نشانهای است به موضوعی و شخصی و رویدادی، نماد و نشانهای که از خاستگاه تئاتری کارگردان برآمده است؛ و البته تا دلتان بخواهد به آن فیلم و این فیلم، به آن سریال و این سریال، به آن موزیک و این موزیک، به آن نمایشنامه و این نمایشنامه و آن نمایش و این نمایش گریز زده میشود، بیربط و با ربط. و اگر هم مخاطب به این نشانهگذاریها پینبرد و احیانا یکی از این آثار را ندیده، نخوانده و یا نشنیده باشد، لابد دَندَش نرم! میخواست به دیدن این فیلم سطحِ بالایِ روشنفکرمآبانهیِ فلان و چنان نیاید و لابد پول بلیت هم نوش جان کارگردان و تهیه کننده !
و نهایتا اینکه در نبود جهان سینمایی و قصه (حتی قصه با تعاریف مدرن و پستمدرن و چه و چه)، نوشتن از سایر مسائل این به اصطلاح فیلم، نظیر بازی بازیگران (با احترام به استاد نصیریان) و یا دکور لوث و بیمعنا و صرفا تئاتری و برخاسته از تجربیات تئاتری کارگردان، و یا موسیقی هفتبیجار گونهی آن و یا پایانبندی خودخواهانه و خودارضاگر این به اصطلاح فیلم، قلمفرسایی است و حیف از جوهر و کاغذ !
و بهتر آنکه اکتفا کنم به همین که کاش غنیزاده تئاترهایش را کارگردانی کند و تئاترهای اغلب خوب و متوسط و گاهی بدش (مثل ”میسیسیپی نشسته میمیرد”، که اتفاقا رد پای پر رنگ آن در این مسخرهبازی هم دیده میشود) را روی صحنه ببرد و حتی بلیت ۲۰۰ هزار تومانی هم بفروشد و رکورددار فروش در تالار وحدت هم باشد و ” فن”های خودش را هم داشته باشد و حتی کپیکاریِ حرفهایاش را بکند؛ اما قدم در راهی نگذارد که نه آن را میشناسد و نه حتی فانوس و یا شمعی در دست دارد که در درهها و چاهها و چالههای پر تعداد آن نیفتد. و کاش اگر نمیتواند بر عطشاش برای حضور در سینما غلبه کند، اول برود و بخواند و بیاموزد و مشق کند و بعد فیلم بسازد؛ و اِلّا میشود مصداق ”پا را از گلیم خود درازتر کردن” و لاجرم در دام مسخرهبازی افتادن و نهایتا با ابزاری نظیر شهرت و اعتبار بازیگران و رنگ و لعاب جعلی فیلم، بلیت فروختن و مخاطب را گول زدن و او را دل زده کردن و شاید هم یکی، دو جایزهی شکل سیمرغ بردن و در پایان، لاجرم: ”راه خانه را گم کردن! “
که تئاتر، خانهی غنیزاده است؛ و جوان و بیتوشه و بیفانوس، ترکِ خانه کردن، نتیجهای جز گمراهی ندارد.
این مطلب در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ در وبسایت تئاترفستیوال منتشر شده است.