یادداشتی بر نمایش ”وقتی ما برگردیم دو پایِ آویزان مانده است“
به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشتکوهی

نمایشی با ایدهای جالب و به جا، در لابی سالن نمایش حافظ آغاز میشود. یک عروسی محلی آمیخته با اندکی طنز، و تماشاچی همراه عروس و داماد و کاروان عروسی وارد سالن میشود و قصهی نمایش نیز از یک عروسی آغاز میشود.
نمایشنامه، قصهگو است و با پیرنگها و خُرده پیرنگهایی که دارد تماشاچی را همراه میکند و فضاسازی مناسبی نیز دارد که تماشاچی به خوبی فضا و موقعیت داستان را درک میکند. اما شخصیتپردازیها کمی ناقص است، به خصوص در مورد پرسوناژ اصلی، دریافتهای تماشاچی ناقص میماند و سوالهای زیادی برای ما باقی میگذارد و گاها اتفاقات قصه سیر منطقی ندارد به خصوص موضوع شیر خوردن پرسوناژ اصلی و خواهر-برادری او با پرسوناژ دختر، که تعلیق اصلی قصه است، ولی چون منطقی نیست اثرگذار هم نیست.
با این همه شاید این نمایشنامه بتواند نوید تولد یک علیرضا نادری دیگر را به ما بدهد، که این نمایشنامه و فضای آن و تعلیقها و گرههایش بسیار به آثار نادری نزدیک است، فاصلهای که البته کم به نظر میآید اما پیمودنش سخت بوده و مرد راه میخواهد.
و اما در اجرا و کارگردانی، ما با یک کارگردانی هدفمند و خلاق مواجه هستیم.در اولین قدم انتخاب بازیگران برای پرسوناژها به خوبی صورت گرفته است و بازیگران نیز به خوبی از عهدهی اجرای این نقشها بر میآیند. تینو صالحی، محمد سایبانی، نادر فلاح و شهروز دل افکار، بازیگر پرسوناژ اصلی از عهدهی نقشهای خود به خوبی برآمده و گاها توانسته بودند ضعف نمایشنامه در شخصیتپردازی را رفع کنند؛ به خصوص در مورد پرسوناژ اصلی. این پرسوناژ در نمایشنامه خام و سوال برانگیز است اما بازی خوب دل افکار تا حد قابل قبولی این ضعفها را پوشش میدهد.
طراحی میزانسن بسیار درست و اصولی است و از تمام فضای سن به خوبی استفاده میشود، استفادهای که معنادار است و زمان و موقعیت داستان را به تماشاچی القا میکند. ورود و خروج بازیگران به صحنه درست و از مکانهای معنادار انجام میشود. حرکات بازیگران به موقع، معنادار و بینقص است.
در واقع نمایش ”وقتی ما برگردیم…” علیرغم داستان ظاهرا سادهای که بیان میکند، نمایشی است پر از اکت و این اکتها در سطح نمایشی بودن باقی نمیمانند و با داستان و شخصیتها همراه شده، آنان را معرفی میکنند و داستان را به پیش میبرند. در این مورد بازیگران نیز به خوبی ظاهر شدهاند و هیچ نوع دستپاچگی و در هم گرهخوردگی در بازی آنان به چشم نمیخورد. بازیگران به خوبی با دکور و همه آکسسوار صحنه کنار آمدهاند و آنچه نهایتا به تماشاچی ارایه میدهند حاصل پختگی و صد البته تمرین و ممارست است، تلاشی که انرژی و البته نتیجهی آن به راحتی توسط تماشاچی دریافت میشود.
دکور نیز توانسته است در خدمت اثر باشد، اما گاها معنادار نیست و شاید چنان گرفتار نمادگرایی شده که پیامی به مخاطب القا نمیکند، مثل دوش و شیری که در خانه پسر است و هیچ استفادهای از آن نمیشود و یا به ظاهر پنجرهای که از آن با ننه جوشن صحبت میکنند که بیمعناترین شکل ظاهری ممکن را دارد. البته استفاده از پله برای جداسازی زمان و گاها مکان، نقطهی قوت طراحی دکور این نمایش بود.
استفاده از موسیقی و نور نیز به جا و به اندازه بود، اما علیرغم این استفاده مناسب از موسیقی و اکت، نمایش گاها از ریتم میافتد و تماشاچی را خسته میکند. در واقع صحنههای طنز نمایش در کنار صحنههای درام میتوانست ریتم دلچسبی به نمایش بدهد اما گاها هر یک از این صحنهها طولانی و تکراری شده و اطلاعات جدیدی نیز به تماشاچی نمیدهند و همین جا است که نمایش از ریتم میافتد.
نمایش ”وقتی ما برگردیم …”، گرچه حتی بعد از دیدنش پی به معنا و مفهوم نامش نبردم، نمایشی بود که هر گونه تماشاچی، از هر گروه و از هر سنخی را راضی روانهی خانه میکرد و علیرغم ایراداتی اساسی که گاها داشت، همراه با ایرادات جزیی که در اجرای زنده و البته اجرایی با این اندازه حرکت و اکت، طبیعی و قابل اغماض است، زحمت و تلاش گروه برای ارائهی اثری قابل قبول را به خوبی نشان میدهد. اثری که در این بازار داغ همه چیز را سهل و آسان گرفتن و تمرینهای ده، بیست روزه، هر تماشاچی منصفی را تحت تاثیر خود قرار میدهد و راضی روانهاش میکند.
این مطلب در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ در وبسایت تئاترفستیوال منتشر شده است.