یادداشتی بر نمایش ”هر کس با تنهاییاش…” به کارگردانی سید مهدی احمدپناه

نمایش ”هر کس با تنهاییاش…!” نمایشی است سرشار از ایدههای نو و بدیع، اما بیارزش. بیارزش از این جهت که در خدمت اثر نیستند و صاحب اثر چنان درگیر این ایدهپردازیهای بیمایه بوده که اصل نمایش را فراموش کرده است، از شخصیتپردازی و میزانسنبندی و موسیقی، تا انتخاب بازیگر و زمان و مکان قصه و… .
ایدهپردازی از تراکت و بروشور نمایش آغاز میشود که به حق، جذاباند و امیدوارکننده. از اینکه تا این حد دقت و احترام به مخاطب را در طراحی و تهیه بروشور میبینی امیدوار میشوی به دیدن اثری متفاوت. ساختارشکنی بعدی در آغاز نمایش رخ میدهد، اینکه یکی از بازیگران در ابتدا شروع به صحبت میکند که موبایلها را خاموش کنید و این نمایش را تقدیم میکنیم به فلانی و چه و چه. که خوب این سخنرانی بیموقع آن هم توسط یکی از بازیگران، تماشاچی را از نمایش دور میکند.
دکور در ابتدا جذاب مینماید و خلاقانه. اما بعد که متوجه میشوی با دکوری کاملاً مدرن، سعی در به تصویر کشیدن خانهای قدیمی و رو به خرابی را داشتهاند بد جور دلزده میشوی. دکوری که از پلانهای عمودی و افقیِ خانه (از چند زاویه) تشکیل شده و حتی پلهها هم پله نیستند و پلان پله هستند. همه چیز در عین سلامت و مدرن بودن است، اما مثلا وقتی از پلهها بالا میروند نوازندهی ویولن سل صدای پلهها را در میآورد و تو باید بپذیری که خانه رو به ویرانی است. و البته گاهی نوازنده در تولید صدای پله از بازیگران جا میماند و گاهی بازیگران از او!
مکان، زمان و موقعیت داستان نمایشنامه نامشخص است. تماشاچی نمیداند که این اتفاقات در کجای دنیا، چرا، توسط چه کسانی و در چه زمانی رخ میدهند. گویا از نظر کارگردان مهم رخ دادن آنها و به تصویر کشیدن چند صحنهی سیاسی دمدستی بوده و بس.
انتخاب بازیگران نیز به سهم خود به نمایش صدمه زده است. گلچهره سجادیه برای نقشاش بیش از حد شکسته و مسن است، ما از بازیگر این نقش، بازیگری در سن و سال پانتهآ تاجبخش بازیگر مقابل سجادیه، انتظار داشتیم و یا اینکه حداقل به جای تاجبخش، بازیگری هم سن و سال سجادیه انتخاب میشد. جواد یحیوی هم که کوهی از یخ است که دیالوگهایش را حفظ کرده و بی هیچ حسی و بی هیچ قدرتی در معرفی شخصیتش، میآید و دیالوگاش را میگوید و میرود؛ البته به این، عاشق و فارغ شدنهای بیمعنا و بیحساش را هم اضافه کنید. در این بین بیان ضعیف بازیگران به جز هوشنگ قوانلو، نیز غیر قابل چشمپوشی است.
میزانسن هم که بیربط و البته بی سر و ته است. هر کس از هر دری که بخواهد وارد میشود و از دری دیگر خارج و بعد که باید از همان در دوباره وارد شود دری سوم را انتخاب میکند. گویی سالن پذیرایی، هال، باغ، خیابان و حیاط پشتی همه به هم راه دارند، راههایی زیر زمینی که تماشاچی نمیبیند.
”هر کس با تنهاییاش…” یک مجموعهی کامل از نوآوری و ایدهپردازی است که اساسا در خدمت نمایشنامه نیستند و فقط کارگردان از این نوآوریهای خود لذت برده و شاید امیدوار بوده که ضعفهای اثرش در زیر لایهای ضخیم از ایدههای جدید پنهان بماند و کاش سید مهدی احمدپناه این ایدهها را خرج نکند و صبر کند که به پختگی برسد، بیشک ترکیب این خلاقیت با تجربه و علم، دیدنی میشود، نه مثل ”هر کس با تنهاییاش…!” ناچیز و دم دستی.
این مطلب در تاریخ ۰۳ شهریور ۱۳۹۳ در وبسایت تئاترفستیوال منشر شده است.