گیاه‌خوار یا آدم‌خوار چه فرقی دارد وقتی کارگردانی بلد نیستید!؟

نقدی بر دو فیلم تیتانیومی و خام به کارگردانی ژولیا دوکورنو

سینما هنر – صنعتی است در خدمت سرگرمی.
یعنی وجه سرگرم‌کنندگی یک اثر سینمایی بر سایر وجوه آن اعم از هنری بودن، نوآور بودن، ایدئولوژیک بودن و حتی درآمدزا بودن، اولویتی معنادار دارد. یعنی اگر فیلمی سرگرم‌کننده نباشد به هیچ یک از اهداف خود نمی‌رسد و این سرگرم‌کنندگی اگر از نوع فِیک و به زور شلنگ‌تخته باشد که کارِ فیلم، زار است؛ و بهترین راه سرگرم کردن مخاطب قصه گفتن و خوب قصه گفتن است.
جملات بالا را گفتم تا اعلام کنم سینمایِ در خدمت ایدئولوژی (هر نوع از ایدئولوژی)، بدونِ سرگرمیِ واقعی، یک پروژه شکست خورده و بی‌معنا است که نتیجه‌اش نه هنر است و نه صنعت و نه پول ساز؛ یعنی منِ کارگردان اگر قصد دارم در فیلم خودم لَه یا علیه یک ایدئولوژی خاص حرف بزنم و به مخاطب پیامی مخابره کنم، ابتدا باید بتوانم حقیقتا او را سرگرم کنم، برایش قصه بگویم و او را با جهان قصه همراه کنم و نهایتا پیام مورد نظرم را به صورتی کاملا ابژکتیو به او مخابره کنم.
سال ٢٠١۶ که فیلم Raw  (خام) به عنوان اولین اثر از یک کارگردان زن فرانسوی در جشنواره کن سروصدا به پا کرد و خبر آمد که منتقدان از اثر منزجر شده‌اند و مردم در سالن‌ها استفراغ کرده‌اند و چه و چه، وقت نکردم این فیلم پر حاشیه را ببینم، یکی از اصلی‌ترین دلیل‌ها هم این بود که ژانر وحشت اساسا ژانر محبوب من نبود و نیست. اما وقتی در کن ٢٠٢١ فیلم دوم این کارگردان نیز مورد توجه قرار گرفت، علی‌رغم علاقه‌ام به این ژانر، هر دو فیلم این کارگردان را دیدم:
فیلم دوم فاجعه‌ای بیش نیست.

نمایی از فیلم ” تیتانیومی “

فیلم تیتانیومی (Titane) فیلمی است که از هیچ منطق روایی بهره نبرده است و فقط مبتنی است بر خون و کشتن و قتل و خشونت، بدون هیچ قصه‌ی مشخص و منطقی، آن هم خون و کشتاری بی‌معنا و اغلب خنده‌دار و اساسا خالی از هر گونه ترس و دلهره‌آوری برای مخاطب.
فیلم مبتنی است بر کلیشه‌ی دخترِ سرکشِ عجیب و غریب (که نمونه‌های موفقش را حتما دیده‌اید) و این به اصطلاح قصه، به همان شکل بی‌سر و تهی که شروع می‌شود و معلوم نیست مشکل پدر با دختر چیست و غیره، تا آخرین سکانس هم بی‌سر و ته و بی‌معنا و بی‌منطق باقی می‌ماند و باعث خنده‌ی تماشاگر می‌شود. فیلم نه علمی – تخیلی است، نه در ژانر وحشت می‌گنجد، نه قاتل سریالی‌اش واقعا قاتل است و انگیزه‌اش از قتل‌ها روشن است، نه شخصیت‌پردازی دارد، نه اثری از کارگردانی در آن می‌بینیم، قصه هم که ندارد و بازی‌ها هم که خوب نیستند؛ به عبارت بهتر: فیلم تجسم کاملی از “هیچ برای هیچ” است.

نمایی از فیلم ” تیتانیومی “


بعد از دیدن فیلم دوم ژولیا دوکورنو به سراغ فیلم اول او (Raw) رفتم: فیلم اول دوکورنو به مراتب فیلم بهتری است. درRaw   حداقل یک منطق دست و پا شکسته جریان دارد و مهم‌تر این‌که با سوژه‌ی جذاب و مهیج آدم‌خواری، بسیار رئال برخورد شده است و آن را تا سطح یک بیماری فیزیولوژیک تقلیل داده تا فیلم به اثری ماورائی و یا سورئال بدل نشود و در این کار نیز موفق عمل کرده است و تماشاچی ابدا احساس نمی‌کند اتفاقی ساختگی و غیررئال یا ماورائی در فیلم جریان دارد. این‌ها نقاط قوت فیلم “خام” است که کنار بازی خوب بازیگر نقش اول و فیلم‌برداری خوب فیلم (گرچه گرته‌برداری از آثار برخی کارگردانان بزرگ است که ترجیح می‌دهم نام‌شان را این‌جا نبرم.) اثر را به اثری قابل تحمل در ژانر وحشت تبدیل می‌کند.

نمایی از فیلم “خام”


اما نقاط ضعف فیلم:
فیلم “خام” مشکل منطق و فلسفه دارد، یعنی قصه‌اش درست بسط داده نشده و روایات و خرده روایات و شخصیت‌هایش ناقص و الکن هستند، در نتیجه تماشاچی را با بسیاری سوال و چرا و اما و اگر تنها می‌گذارد (مثلا چرا پدر و مادر که خود آسیب دیده سیستم آموزشی این کالج هستند و سال‌ها فرزندان خود را از گوشت خوردن منع کرده‌اند، آن‌ها را به همان کالج مخوف می‌فرستند؟  و…) و بدون پاسخ دادن به سوال‌های مخاطب و بدون شخصیت‌پردازی و بدون بُعد و عمق بخشیدن به قصه، فقط فیلم را جلو می‌برد تا به آن‌جایی که دوست دارد، برساند و در واقع “حرفش” را بیان کند یا بهتر بگویم “شعارش” را بدهد و همین “شعار دادن” آفت Raw می‌شود.

نمایی از فیلم “خام”


چرا که سینما نه جای تبلیغ ایدئولوژی است، نه جای سمبولیک حرف زدن، نه جای درس اخلاق دادن؛ سینما برای سرگرمی است و فقط و فقط از پسِ سرگرم کردن و البته درست سرگرم کردن و قصه‌ی خوب را خوب تعریف کردن، می‌تواند به مخاطب چیزی را القا کند یا احیانا بیاموزد و Raw به شدت در خدمت اندیشه‌های گلوبالیسم (جهانی‌سازی – globalism) ساخته شده است و همین سیستم نیز با خبرسازی‌های عجیب و غریب راجع به فیلم، آن را بزرگ‌تر از چیزی که هست جلوه داده است، که این خود نهایتا به زیان فیلم تمام شد؛ چرا که توقعات را نسبت به فیلم بالا برد، توقعاتی که اغلب برآورده نشدند.
ژولیا دوکورنو در فیلم “خام” همه‌ی تلاش‌اش را کرده تا بگوید “گوشت نخورید” (!) اما چون درست و منطقی قصه تعریف نمی‌کند (حتی مبتنی بر منطق حاکم در فیلم خودش) و صرفا با ابزار رسانه شهرت می‌یابد، بی‌شک فیلم‌سازی است محکوم به شکست، شکستی که در فیلم بعدی او کاملا مشهود است؛ مگر این‌که فیلم‌ساز جهان خودش را بیابد و حرف خودش را بزند و بیاموزد که “سینما، سینما است” نه بیش‌تر و نه کم‌تر.

لطفا نظر خود را درباره این مطلب بیان کنید

آخرین مطالب