یادداشتی بر فیلم “بی همه چیز” به کارگردانی محسن قرایی

در جدال میان ادبیات و سینمای اقتباسی، تقریبا همیشه ادبیات برنده است. معدود فیلم اقتباسی خوب هم اگر دیده باشید، نهایتا با ادبیات (کتابی که فیلم بر اساس آن ساخته شده است) برابری میکند. تبدیل نمایشنامهها به فیلمنامه نیز اغلب مسیری به همین دشواری را طی میکند. جهان تئاتر و نمایش با سینما و دوربین و پرده، کیلومترها فاصله دارد که پیمودن آن کار هر کسی نیست.
محسن قرایی اما در تبدیل نمایشنامه “ملاقات با بانوی سالخورده” فردریش دورنمانت به فیلمنامه و سپس به فیلمی قابلتوجه و دیدنی ( آن هم در جغرافیایی متفاوت از نمایشنامه ) موفق عمل کرده و به خوبی ردپای دورنمانت و نمایشنامهاش را از روی فیلم خود پاک کرده است، تو گویی اثری مستقل را بر بستر نمایشنامه دورنمانت تماشا میکنی.
مهمترین ویژگی “بی همه چیز” قصهگویی است. یعنی کارگردان به خوبی توانسته است مدیوم تئاتر را به سینما ترجمه کند، بیآنکه روایت آن آسیب ببیند؛ و یعنی کارگردان به خوبی توانسته است جغرافیا و فرهنگ جاری در نمایشنامه را به جغرافیا و فرهنگ جامعهی هدفش تبدیل کند، بیآنکه قصه آسیب ببیند یا ناقص و بد قصه تعریف کند.
جنبهی دیگری که در “بی همه چیز” قابل توجه است این نکته است که کارگردان توانسته تا حد قابل قبولی از نمادگرایی و سمبولیسمِ جاری در تئاتر ( که منطبق با مدیوم تئاتر است ) دوری کند و به منطق روایتگری و فاقد سمبول سینما نزدیک شود ( چرا که اساسا در سینما نماد بیمعنا است و جایگاهی ندارد.). فقط در یکی، دو سکانس، گویی قرایی غلغلک شده است که پیامش را در گوش مخاطب فریاد بزند و آن را گلدرشت ارائه دهد، گویی ترسیده است که شاید مخاطب پیام مورد نظرش را از دل قصه، بدون نمادبازی دریافت نکند ( به عنوان مثال انگشتهای جوهری و رأی دادن همه به اعدام و کات خوردن به دستهای بچهها سر کلاس درس که همه بالا هستند، که یعنی آینده هم آبستن تغییر نیست و…) و تلاشش بیحاصل بماند و متاسفانه این سکانس ها به ریتم اثر به شدت آسیب زدهاند.
قرایی گام بزرگی برای تبدیل شدن به یک فیلمساز مورد اعتنا، برداشته است؛ تنها کافی است کمی شجاعت بیشتر به خرج دهد و بدون شعار و نماد و… فقط قصه تعریف کند و به جادوی قصه و سینما ایمان داشته باشد.